شعر در مورد ظاهر و باطن
شعر در مورد ظاهر و باطن ، و حفظ ظاهر و
ظاهر بد و ظاهر سازی و ریاکاری همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب
که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد ظاهر و باطن
علم باطن تو بیاموز و مپرس
از خطاهای حواست ، شو امین
گر به ظاهر تو نگاهی افکنی
حق نیابی ، چون حقیقت در کمین
اختلاف فهم ، آید زین شروع
از حواس ، کی دارم آن علم یقین
چون حقیقت خارج ازذهن وحواس
جز یکی نبود ولی درکش چنین
اختلاف فهم آید از حواس
ورنه حق ، در خارج ذهنم مبین
شک و تردیدم ، ز اشکالات ذات
هرچه برحقم ، بدورم از همین
گر ز قلبم ، نور ایمان میدمد
کی بماند ، آن عقیده ، همچو دین
نور ایمان ، چون بیامد لاجرم
دین حق باشد ، از ان هم مستعین
از خطاهای حواست ، شو امین
گر به ظاهر تو نگاهی افکنی
حق نیابی ، چون حقیقت در کمین
اختلاف فهم ، آید زین شروع
از حواس ، کی دارم آن علم یقین
چون حقیقت خارج ازذهن وحواس
جز یکی نبود ولی درکش چنین
اختلاف فهم آید از حواس
ورنه حق ، در خارج ذهنم مبین
شک و تردیدم ، ز اشکالات ذات
هرچه برحقم ، بدورم از همین
گر ز قلبم ، نور ایمان میدمد
کی بماند ، آن عقیده ، همچو دین
نور ایمان ، چون بیامد لاجرم
دین حق باشد ، از ان هم مستعین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد ظاهر و باطن
من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم
شعر در مورد زیبایی ظاهر و باطن
گرچه باطن هم ندارم اهل ظاهر نیستم
قصد قربت می کنم هرچند طاهر نیستم
قصد قربت می کنم هرچند طاهر نیستم
از منِ بی سر°زبان وصف نگاهت را مخواه!
مهربانم! بگذر از من؛ من که شاعر نیستم
مهربانم! بگذر از من؛ من که شاعر نیستم
مردمِ دور و برم چپ چپ نگاهم می کنند
من فقط یک عاشقم،وَالله کافر نیستم
من فقط یک عاشقم،وَالله کافر نیستم
مثل من دور و برت بسیار پیدا می شود
سنگ پای شهر قزوینم که نادر نیستم
سنگ پای شهر قزوینم که نادر نیستم
“میل من سوی وصال و قصد تو سوی فراق”
من به دل کندن ز چشمان تو قادر نیستم
من به دل کندن ز چشمان تو قادر نیستم
ساعت رو میزی ام بد جور خوابش برده است
راست مثل ساعتم من نیز “دایر” نیستم
راست مثل ساعتم من نیز “دایر” نیستم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد تفاوت ظاهر و باطن
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد ظاهر خوبو باطن بد
همچون صورتک های تئاتر، ظاهرم می خندد و باطنم گریان !!!
کاش برسد روزی که باطنم ، ظاهر شود .
می خواهم شکایت کنم
می خواهم از رسم روزگار حکایت کنم
کاش برسد روزی که باطنم ، ظاهر شود .
می خواهم شکایت کنم
می خواهم از رسم روزگار حکایت کنم
حرفم را پس می گیرم !!!
ظاهر و باطن در هم شده
… آدما چه می دانند که چیست ؟
دوست به ظاهر دوست ، دشمن
رفیق به ظاهر رفیق ، نارفیق
و و و …
چه باید کرد با آدمای به ظاهر آدم
شاید خداهم فهمیده چه اشتباهی کرده …
دنبال صورتک های زیبا می گردم
می ترسم از صورتک های زیبا که مبادا زشت باشند
خودم صورتک زشت به ظاهر می زنم تا شاید
باطنی زیبا داشته باشم
ظاهر و باطن در هم شده
… آدما چه می دانند که چیست ؟
دوست به ظاهر دوست ، دشمن
رفیق به ظاهر رفیق ، نارفیق
و و و …
چه باید کرد با آدمای به ظاهر آدم
شاید خداهم فهمیده چه اشتباهی کرده …
دنبال صورتک های زیبا می گردم
می ترسم از صورتک های زیبا که مبادا زشت باشند
خودم صورتک زشت به ظاهر می زنم تا شاید
باطنی زیبا داشته باشم
آیا خدا هم صورتکی دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بیشتر بخوانید : شعر در مورد صهیونیسم ، و صهیونیست ها و جنایات رژیم صهیونیستی
شعر درباره ظاهر باطن
اختیاریست بهظاهر که در آن مجبوری
مثل یک نقطه که در دایرهاش محصوری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره ی ظاهر و باطن
کجــا ای ****** سر تــا پــا تظــاهـر
خطـاهـــــای مـن و تـو هست یکسـان
خطـاهـــــای مـن و تـو هست یکسـان
اگـــر در جلد شیـطـان رفتـــه ام مـــن
تــو هـــم شیطانی انـــدر جلد انسـان
تــو هـــم شیطانی انـــدر جلد انسـان
خــــدا را شـــاکــرم زیــــــــرا نبـــودم
همــی زیـــــر عبــــای زُهـــد پنهــــان
همــی زیـــــر عبــــای زُهـــد پنهــــان
خــــدا را شـــاکرم زیـــــــــرا نخـوردم
بـــه نـــــام شَـــرع حــــق مستمندان
بـــه نـــــام شَـــرع حــــق مستمندان
خــــدا را شـــاکرم زیــــــــرا که هرگز
نبــــــــودم از قُـمــــاش مُفتـخـــواران
نبــــــــودم از قُـمــــاش مُفتـخـــواران
نکـــردم هیـــچ مـــــداحی به عُمــــرم
نـــه هرگــــز بــوده ام از روضه خوانـان
نـــه هرگــــز بــوده ام از روضه خوانـان
بیـــــا تــــا مــــا کُـــــلاه خویشتــن را
کنیـــم قـــاضی بــــه نزد نکته دانــان
کنیـــم قـــاضی بــــه نزد نکته دانــان
مــرا خـود صورت و سیرت همین است
کــــه می دانــد خــــدای حــــال گــردان
کــــه می دانــد خــــدای حــــال گــردان
به یکجـــــــا سالــک قُـــرب الـــی الله
به یکجـــــــا کُفـــرگوی و نامُسلمـــان
به یکجـــــــا کُفـــرگوی و نامُسلمـــان
به یکجـــــــا چـــون کویـــر تشنه ی لوت
به یکجـــــــا چـــون کبـود والِ گُلستـان
به یکجـــــــا چـــون کبـود والِ گُلستـان
به یکجـــــــا دُشمن سَعد ِ عَجـم کُش
به یکجـــــــا خــــادم شـاه خراســـان
به یکجـــــــا خــــادم شـاه خراســـان
به یکجــــا سرکش و مَغـرور و بی بـاک
به یکجــــا سر بـه زیر و سر به فرمــان
به یکجــــا سر بـه زیر و سر به فرمــان
به یکجـــــــا حـــافــــظ اوراد ِ پـــازنـــد
به یکجـــــــا قــــــاری آیـــــاتِ قُـــرآن
به یکجـــــــا قــــــاری آیـــــاتِ قُـــرآن
به یکجـــــــا حــــــامـــی آل پیـمـبـر
به یکجـــــــا جـان پنــــاه آل سُفیــــــان
به یکجـــــــا جـان پنــــاه آل سُفیــــــان
به یکجـــــــا جبــرئیــــل عالــــم وَحی
به یکجـــــــا رانــــده از درگــــــاه یزدان
به یکجـــــــا رانــــده از درگــــــاه یزدان
به یکجا چشم و هوش و گوش بستـه
به یکجـــــــا دست در زلـــف پریشــان
به یکجـــــــا دست در زلـــف پریشــان
به یکجـــــــا در بَغـل زانــــوی تـدبـیــــر
به یکجـــــــا زانـــو در زانـــوی خوبــــان
به یکجـــــــا زانـــو در زانـــوی خوبــــان
به یکجـــــــا در ســرای عیـش خُـــــرم
به یکجـــــــا در به در دُنبـــال یک نـــان
به یکجـــــــا در به در دُنبـــال یک نـــان
به یکجـــــــا از بــــرای کــــام در کیـش
به یکجـــــــا از بــــرای کــــار , کـــرمان
به یکجـــــــا از بــــرای کــــار , کـــرمان
مــــرا خود ظـــاهر و باطن همین است
چنـــــان کـــــه خـلـق آگــــاهنـــد از آن
چنـــــان کـــــه خـلـق آگــــاهنـــد از آن
اگر ” شهرو ” جُزاین باشد که گفتـــه ست
بگو تــــا بـــــار بــــر بنــــدم از ایــــران
بگو تــــا بـــــار بــــر بنــــدم از ایــــران
نکـــــردم من بـــه عُمرم هیــچ کــــاری
کــــه از دیگـــر کسانش کـــرد کتـــمان
کــــه از دیگـــر کسانش کـــرد کتـــمان
تـــو هم آیا همان باشی کــــه هستی
چنـــــان کـــه دم زنی از زُهد و ایمـــان
چنـــــان کـــه دم زنی از زُهد و ایمـــان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیت شعر درباره ظاهر و باطن
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمی فهمم
بیشتر بخوانید : شعر در مورد کرامت ، انسانی و انسان و امام رضا و امام حسن
شعر در مورد ظاهر و باطن
ی گرو کرده زبان را به دروغ! برده بهتان ز کلام تو فروغ!
این نه شایستهی هر دیدهورست، که زبانت دگر و دل دگرست
از ره صدق و صفا دوری چند؟ دل قیری، رخ کافوری چند؟
روی در قاعدهی احسان کن! ظاهر و باطن خود یکسان کن!
یکدل و یک جهت و یکرو باش! وز دورویان جهان، یک سو باش!
از کجی خیزد هر جا خللیست «راستی، رستی! نیکو مثلیست
راست جو، راست نگر، راست گزین! راست گو، راست شنو، راست نشین!
تیر اگر راست رود بر هدف است ور رود کج، ز هدف بر طرف است
راست رو! راست، که سرور باشی! در حساب از همه برتر باشی!
صدق، اکسیر مس هستی توست پایهافراز فرودستی توست
اثر کذب بود «هیچکسی» به «کسی» گر رسی از صدق رسی
صبح کاذب زند از کذب نفس نور او یک دو نفس باشد و بس
صبح صادق چون بود صدقپسند علم نورش از آن است بلند
دل اگر صدقپسندیت دهد بر همه خلق بلندیت دهد
صدق پیش آر که صدیق شوی گوهر لجهی تحقیق شوی
آنست صدیق که دلصاف شود دعوی او همه انصاف شود
وعدهی او به وفا انجامد دلش از غش به صفا آرامد
در درون تخم امانت فکند وز برون خار خیانت بکند
برفتد بیخ نفاق از گل او سرزند شاخ وفاق از دل او
این نه شایستهی هر دیدهورست، که زبانت دگر و دل دگرست
از ره صدق و صفا دوری چند؟ دل قیری، رخ کافوری چند؟
روی در قاعدهی احسان کن! ظاهر و باطن خود یکسان کن!
یکدل و یک جهت و یکرو باش! وز دورویان جهان، یک سو باش!
از کجی خیزد هر جا خللیست «راستی، رستی! نیکو مثلیست
راست جو، راست نگر، راست گزین! راست گو، راست شنو، راست نشین!
تیر اگر راست رود بر هدف است ور رود کج، ز هدف بر طرف است
راست رو! راست، که سرور باشی! در حساب از همه برتر باشی!
صدق، اکسیر مس هستی توست پایهافراز فرودستی توست
اثر کذب بود «هیچکسی» به «کسی» گر رسی از صدق رسی
صبح کاذب زند از کذب نفس نور او یک دو نفس باشد و بس
صبح صادق چون بود صدقپسند علم نورش از آن است بلند
دل اگر صدقپسندیت دهد بر همه خلق بلندیت دهد
صدق پیش آر که صدیق شوی گوهر لجهی تحقیق شوی
آنست صدیق که دلصاف شود دعوی او همه انصاف شود
وعدهی او به وفا انجامد دلش از غش به صفا آرامد
در درون تخم امانت فکند وز برون خار خیانت بکند
برفتد بیخ نفاق از گل او سرزند شاخ وفاق از دل او
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد ظاهر و باطن
نه پشت ظاهر خوب تو باطنی بد نیست
که هر دو روی تو بر عکس سکه یکسان است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زیبایی ظاهر و باطن
از ذوق یک غزل خوابم نمی برد
خط می زند بروی آن افکار گیج من
آری فضای ذهن من از من تهی شده
من نیستم دیگر معنای من گم شده
پیوسته با خود در جنگ و جور هستم
آهسته در ظاهر باطن ولی درگیر
* * *
در تاب تاب زندگانی
در تاب تاب زندگانی
یک شعر نیمایی
آهسته و آرام
بایک سبد معنا
آمد حضورش را اعلام کرد و رفت
روح قشنگ شعر در من دمید و رفت
یک شعر زیبا را در من کشید و رفت
من باد همین کوتاه این شعر می خوانم
یک شعر نیمایی از خویش می خوانم
بیشتر بخوانید : شعر در مورد شلوار ، کردی و کت و شلوار و شعر طنز درباره شلوار
شعر در مورد تفاوت ظاهر و باطن
ظاهراً هرچند میخندم ، درونم شاد نیست
باد اگر در غبغبم دیدی به جز غمباد نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد ظاهر خوبو باطن بد
نمی دانم چه می خواهم خدا یا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم
آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در
خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم
آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در
خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره ظاهر و باطن
بـه زیـر چـهـره سردم گدازه عشقست
اگر چه باز به ظاهر صـبور و خونسـردم
بیشتر بخوانید : شعر در مورد عفت ، کلام و پاکدامنی و غیرتمندی و عفت زن
شعر سعدی در مورد ظاهر و باطن
بنیآدم اعضای یک دیگرند
بجای نوازش به هم میپرند
بجای نوازش به هم میپرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
از آن عضو برآرند به شدت دمار
از آن عضو برآرند به شدت دمار
نسنجیده حق را به خود میدهند
چو گرگان تن یک دگر میدرند
چو گرگان تن یک دگر میدرند
ز احوال هم کاملا بیخبر
به اعمال هم جمله دارند نظر
به اعمال هم جمله دارند نظر
به ظاهر برادر به باطن چو مار
به آنی کنند هم دگر تار و مار
به آنی کنند هم دگر تار و مار
چو عضوی شود باعث افتخار
دگر عضوها را نماند قرار
دگر عضوها را نماند قرار
خدایا در این ماه خوب صیام
بکن غیبت یار ما را تمام
بکن غیبت یار ما را تمام
بیاید جهانی بسازد ز نو
کند ظلم و ظالم ز دنیا درو
کند ظلم و ظالم ز دنیا درو
بخوانیم دگر باره اینگونه ما
بخوانیم چو سعدی بلند و رسا :
بخوانیم چو سعدی بلند و رسا :
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
هایفوتراپی
ReplyDelete